مثنوی معنوی/تفسیر این آیت کی و ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما الا بالحق
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (تفسیر این آیت کی و ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما الا بالحق نیافریدمشان بهر همین کی شما میبینید بلک بهر معنی و حکمت باقیه کی شما نمیبینید آن را) از مولوی |
' |
هیچ نقاشی نگارد زین نقش | بی امید نفع بهر عین نقش | |
بلک بهر میهمانان و کهان | که به فرجه وارهند از اندهان | |
شادی بچگان و یاد دوستان | دوستان رفته را از نقش آن | |
هیچ کوزهگر کند کوزه شتاب | بهر عین کوزه نه بر بوی آب | |
هیچ کاسه گر کند کاسه تمام | بهر عین کاسه نه بهر طعام | |
هیچ خطاطی نویسد خط به فن | بهر عین خط نه بهر خواندن | |
نقش ظاهر بهر نقش غایبست | وان برای غایب دیگر ببست | |
تا سوم چارم دهم بر میشمر | این فواید را به مقدار نظر | |
همچو بازیهای شطرنج ای پسر | فایدهی هر لعب در تالی نگر | |
این نهادند بهر آن لعب نهان | وان برای آن و آن بهر فلان | |
همچنین دیده جهات اندر جهات | در پی هم تا رسی در برد و مات | |
اول از بهر دوم باشد چنان | که شدن بر پایههای نردبان | |
و آن دوم بهر سوم میدان تمام | تا رسی تو پایه پایه تا به بام | |
شهوت خوردن ز بهر آن منی | آن منی از بهر نسل و روشنی | |
کندبینش مینبیند غیر این | عقل او بیسیر چون نبت زمین | |
نبت را چه خوانده چه ناخوانده | هست پای او به گل در مانده | |
گر سرش جنبد پیر باد رو | تو به سر جنبانیش غره مشو | |
آن سرش گوید سمعنا ای صبا | پای او گوید عصینا خلنا | |
چون ندارد سیر میراند چون عام | بر توکل مینهد چون کور گام | |
بر توکل تا چه آید در نبرد | چون توکل کردن اصحاب نرد | |
وآن نظرهایی که آن افسرده نیست | جز رونده و جز درندهی پرده نیست | |
آنچ در ده سال خواهد آمدن | این زمان بیند به چشم خویشتن | |
همچنین هر کس به اندازهی نظر | غیب و مستقبل ببیند خیر وشر | |
چونک سد پیش و سد پس نماند | شد گذاره چشم و لوح غیب خواند | |
چون نظر پس کرد تا بدو وجود | ماجرا و آغاز هستی رو نمود | |
بحث املاک زمین با کبریا | در خلیفه کردن بابای ما | |
چون نظر در پیش افکند او بدید | آنچ خواهد بود تا محشر پدید | |
پس ز پس میبیند او تا اصل اصل | پیش میبیند عیان تا روز فصل | |
هر کسی اندازهی روشندلی | غیب را بیند به قدر صیقلی | |
هر که صیقل بیش کرد او بیش دید | بیشتر آمد برو صورت پدید | |
گر تو گویی کان صفا فضل خداست | نیز این توفیق صیقل زان عطاست | |
قدر همت باشد آن جهد و دعا | لیس للانسان الا ما سعی | |
واهب همت خداوندست و بس | همت شاهی ندارد هیچ خس | |
نیست تخصیص خدا کس را به کار | مانع طوع و مراد و اختیار | |
لیک چون رنجی دهد بدبخت را | او گریزاند به کفران رخت را | |
نیکبختی را چو حق رنجی دهد | رخت را نزدیکتر وا مینهد | |
بددلان از بیم جان در کارزار | کرده اسباب هزیمت اختیار | |
پردلان در جنگ هم از بیم جان | حمله کرده سوی صف دشمنان | |
رستمان را ترس و غم وا پیش برد | هم ز ترس آن بددل اندر خویش مرد | |
چون محک آمد بلا و بیم جان | زان پدید آید شجاع از هر جبان |