مثنوی معنوی/ترک کردن آن مرد ناصح بعد از مبالغهی پند مغرور خرس را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (ترک کردن آن مرد ناصح بعد از مبالغهی پند مغرور خرس را) از مولوی |
' |
آن مسلمان ترک ابله کرد و تفت | زیر لب لاحول گویان باز رفت | |
گفت چون از جد و بندم وز جدال | در دل او پیش میزاید خیال | |
پس ره پند و نصیحت بسته شد | امر اعرض عنهم پیوسته شد | |
چون دوایت میفزاید درد پس | قصه با طالب بگو بر خوان عبس | |
چونک اعمی طالب حق آمدست | بهر فقر او را نشاید سینه خست | |
تو حریصی بر رشاد مهتران | تا بیاموزند عام از سروران | |
احمدا دیدی که قومی از ملوک | مستمع گشتند گشتی خوش که بوک | |
این رئیسان یار دین گردند خوش | بر عرب اینها سرند و بر حبش | |
بگذرد این صیت از بصره و تبوک | زانک الناس علی دین الملوک | |
زین سبب تو از ضریر مهتدی | رو بگردانیدی و تنگ آمدی | |
کندرین فرصت کم افتد این مناخ | تو ز یارانی و وقت تو فراخ | |
مزدحم میگردیم در وقت تنگ | این نصیحت میکنم نه از خشم و جنگ | |
احمدا نزد خدا این یک ضریر | بهتر از صد قیصرست و صد وزیر | |
یاد الناس معادن هین بیار | معدنی باشد فزون از صد هزار | |
معدن لعل و عقیق مکتنس | بهترست از صد هزاران کان مس | |
احمدا اینجا ندارد مال سود | سینه باید پر ز عشق و درد و دود | |
اعمیی روشندل آمد در مبند | پند او را ده که حق اوست پند | |
گر دو سه ابله ترا منکر شدند | تلخ کی گردی چو هستی کان قند | |
گر دو سه ابله ترا تهمت نهد | حق برای تو گواهی میدهد | |
گفت از اقرار عالم فارغم | آنک حق باشد گواه او را چه غم | |
گر خفاشی را ز خورشیدی خوریست | آن دلیل آمد که آن خورشید نیست | |
نفرت خفاشکان باشد دلیل | که منم خورشید تابان جلیل | |
گر گلابی را جعل راغب شود | آن دلیل ناگلابی میکند | |
گر شود قلبی خریدار محک | در محکیاش در آید نقص و شک | |
دزد شب خواهد نه روز این را بدان | شب نیم روزم که تابم در جهان | |
فارقم فاروقم و غلبیروار | تا که که از من نمییابد گذار | |
آرد را پیدا کنم من از سبوس | تا نمایم کین نقوشست آن نفوس | |
من چو میزان خدایم در جهان | وا نمایم هر سبک را از گران | |
گاو را داند خدا گوسالهای | خر خریداری و در خور کالهای | |
من نه گاوم تا که گوسالم خرد | من نه خارم که اشتری از من چرد | |
او گمان دارد که با من جور کرد | بلک از آیینهی من روفت گرد |