مثنوی معنوی/بیان آنک هنرها و زیرکیها و مال دنیا همچون پرهای طاوس عدو جانست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (بیان آنک هنرها و زیرکیها و مال دنیا همچون پرهای طاوس عدو جانست) از مولوی |
' |
پس هنر آمد هلاکت خام را | کز پی دانه نبیند دام را | |
اختیار آن را نکو باشد که او | مالک خود باشد اندر اتقوا | |
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار | دور کن آلت بینداز اختیار | |
جلوهگاه و اختیارم آن پرست | بر کنم پر را که در قصد سرست | |
نیست انگارد پر خود را صبور | تا پرش در نفکند در شر و شور | |
پس زیانش نیست پر گو بر مکن | گر رسد تیری به پیش آرد مجن | |
لیک بر من پر زیبا دشمنیست | چونک از جلوهگری صبریم نیست | |
گر بدی صبر و حفاظم راهبر | بر فزودی ز اختیارم کر و فر | |
همچو طفلم یا چو مست اندر فتن | نیست لایق تیغ اندر دست من | |
گر مرا عقلی بدی و منزجر | تیغ اندر دست من بودی ظفر | |
عقل باید نورده چون آفتاب | تا زند تیغی که نبود جز صواب | |
چون ندارم عقل تابان و صلاح | پس چرا در چاه نندازم سلاح | |
در چه اندازم کنون تیغ و مجن | کین سلاح خصم من خواهد شدن | |
چون ندارم زور و یاری و سند | تیغم او بستاند و بر من زند | |
رغم این نفس وقیحهخوی را | که نپوشد رو خراشم روی را | |
تا شود کم این جمال و این کمال | چون نماند رو کم افتم در وبال | |
چون بدین نیت خراشم بزه نیست | که به زخم این روی را پوشیدنیست | |
گر دلم خوی ستیری داشتی | روی خوبم جز صفا نفراشتی | |
چون ندیدم زور و فرهنگ و صلاح | خصم دیدم زود بشکستم سلاح | |
تا نگردد تیغ من او را کمال | تا نگردد خنجرم بر من وبال | |
میگریزم تا رگم جنبان بود | کی فرار از خویشتن آسان بود | |
آنک از غیری بود او را فرار | چون ازو ببرید گیرد او قرار | |
من که خصمم هم منم اندر گریز | تا ابد کار من آمد خیزخیز | |
نه به هندست آمن و نه در ختن | آنک خصم اوست سایهی خویشتن |