مثنوی معنوی/بیان آنک عارف را غذاییست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (بیان آنک عارف را غذاییست از نور حق کی ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی و قوله الجوع طعام الله یحیی به ابدان الصدیقین ای فی الجوع یصل طعامالله) از مولوی |
' |
زانک هر کره پی مادر رود | تا بدان جنسیتش پیدا شود | |
آدمی را شیر از سینه رسد | شیر خر از نیم زیرینه رسد | |
عدل قسامست و قسمت کردنیست | این عجب که جبر نی و ظلم نیست | |
جبر بودی کی پشیمانی بدی | ظلم بودی کی نگهبانی بدی | |
روز آخر شد سبق فردا بود | راز ما را روز کی گنجا بود | |
ای بکرده اعتماد واثقی | بر دم و بر چاپلوس فاسقی | |
قبهای بر ساختستی از حباب | آخر آن خیمهست بس واهیطناب | |
زرق چون برقست و اندر نور آن | راه نتوانند دیدن رهروان | |
این جهان و اهل او بیحاصلاند | هر دو اندر بیوفایی یکدلاند | |
زادهی دنیا چو دنیا بیوفاست | گرچه رو آرد به تو آن رو قفاست | |
اهل آن عالم چو آن عالم ز بر | تا ابد در عهد و پیمان مستمر | |
خود دو پیغمبر به هم کی ضد شدند | معجزات از همدگر کی بستدند | |
کی شود پژمرده میوهی آن جهان | شادی عقلی نگردد اندهان | |
نفس بیعهدست زان رو کشتنیست | او دنی و قبلهگاه او دنیست | |
نفسها را لایقست این انجمن | مرده را درخور بود گور و کفن | |
نفس اگر چه زیرکست و خردهدان | قبلهاش دنیاست او را مرده دان | |
آب وحی حق بدین مرده رسید | شد ز خاک مردهای زنده پدید | |
تا نیاید وحش تو غره مباش | تو بدان گلگونهی طال بقاش | |
بانگ و صیتی جو که آن خامل نشد | تاب خورشیدی که آن آفل نشد | |
آن هنرهای دقیق و قال و قیل | قوم فرعوناند اجل چون آب نیل | |
رونق و طاق و طرنب و سحرشان | گرچه خلقان را کشد گردن کشان | |
سحرهای ساحران دان جمله را | مرگ چوبی دان که آن گشت اژدها | |
جادویها را همه یک لقمه کرد | یک جهان پر شب بد آن را صبح خورد | |
نور از آن خوردن نشد افزون و بیش | بل همان سانست کو بودست پیش | |
در اثر افزون شد و در ذات نی | ذات را افزونی و آفات نی | |
حق ز ایجاد جهان افزون نشد | آنچ اول آن نبود اکنون نشد | |
لیک افزون گشت اثر ز ایجاد خلق | در میان این دو افزونیست فرق | |
هست افزونی اثر اظهار او | تا پدید آید صفات و کار او | |
هست افزونی هر ذاتی دلیل | کو بود حادث به علتها علیل |