مثنوی معنوی/بیان آنک حصول علم و مال و جاه بدگوهران را فضیحت اوست و چون شمشیریست کی افتادست به دست راهزن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (بیان آنک حصول علم و مال و جاه بدگوهران را فضیحت اوست و چون شمشیریست کی افتادست به دست راهزن) از مولوی |
' |
بدگهر را علم و فن آموختن | دادن تیغی به دست راهزن | |
تیغ دادن در کف زنگی مست | به که آید علم ناکس را به دست | |
علم و مال و منصب و جاه و قران | فتنه آمد در کف بدگوهران | |
پس غزا زین فرض شد بر ممنان | تا ستانند از کف مجنون سنان | |
جان او مجنون تنش شمشیر او | واستان شمشیر را زان زشتخو | |
آنچ منصب میکند با جاهلان | از فضیحت کی کند صد ارسلان | |
عیب او مخفیست چون آلت بیافت | مارش از سوراخ بر صحرا شتافت | |
جمله صحرا مار و کزدم پر شود | چونک جاهل شاه حکم مر شود | |
مال و منصب ناکسی که آرد به دست | طالب رسوایی خویش او شدست | |
یا کند بخل و عطاها کم دهد | یا سخا آرد بنا موضع نهد | |
شاه را در خانهی بیذق نهد | این چنین باشد عطا که احمق دهد | |
حکم چون در دست گمراهی فتاد | جاه پندارید در چاهی فتاد | |
راه نمیداند قلاووزی کند | جان زشت او جهانسوزی کند | |
طفل راه فقر چون پیری گرفت | پیروان را غول ادباری گرفت | |
که بیا تا ماه بنمایم ترا | ماه را هرگز ندید آن بیصفا | |
چون نمایی چون ندیدستی به عمر | عکس مه در آب هم ای خام غمر | |
احمقان سرور شدستند و ز بیم | عاقلان سرها کشیده در گلیم |