مثنوی معنوی/بقیهی قصهی متعرضان پیلبچگان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (بقیهی قصهی متعرضان پیلبچگان) از مولوی |
' |
هر دهان را پیل بویی میکند | گرد معدهی هر بشر بر میتند | |
تا کجا یابد کباب پور خویش | تا نماید انتقام و زور خویش | |
گوشتهای بندگان حق خوری | غیبت ایشان کنی کیفر بری | |
هان که بویای دهانتان خالقست | کی برد جان غیر آن کو صادقست | |
وای آن افسوسیی کش بویگیر | باشد اندر گور منکر یا نکیر | |
نه دهان دزدیدن امکان زان مهان | نه دهان خوش کردن از دارودهان | |
آب و روغن نیست مر روپوش را | راه حیلت نیست عقل و هوش را | |
چند کوبد زخمهای گرزشان | بر سر هر ژاژخا و مرزشان | |
گرز عزراییل را بنگر اثر | گر نبینی چوب و آهن در صور | |
هم بصورت مینماید گه گهی | زان همان رنجور باشد آگهی | |
گوید آن رنجور ای یاران من | چیست این شمشیر بر ساران من | |
ما نمیبینیم باشد این خیال | چه خیالست این که این هست ارتحال | |
چه خیالست این که این چرخ نگون | از نهیب این خیالی شد کنون | |
گرزها و تیغها محسوس شد | پیش بیمار و سرش منکوس شد | |
او همیبیند که آن از بهر اوست | چشم دشمن بسته زان و چشم دوست | |
حرص دنیا رفت و چشمش تیز شد | چشم او روشن گه خونریز شد | |
مرغ بیهنگام شد آن چشم او | از نتیجهی کبر او و خشم او | |
سر بریدن واجب آید مرغ را | کو بغیر وقت جنباند درا | |
هر زمان نزعیست جزو جانت را | بنگر اندر نزع جان ایمانت را | |
عمر تو مانند همیان زرست | روز و شب مانند دینار اشمرست | |
میشمارد میدهد زر بی وقوف | تا که خالی گردد و آید خسوف | |
گر ز که بستانی و ننهی بجای | اندر آید کوه زان دادن ز پای | |
پس بنه بر جای هر دم را عوض | تا ز واسجد واقترب یابی غرض | |
در تمامی کارها چندین مکوش | جز به کاری که بود در دین مکوش | |
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام | کارهاات ابتر و نان تو خام | |
وان عمارت کردن گور و لحد | نه به سنگست و به چوب و نه لبد | |
بلک خود را در صفا گوری کنی | در منی او کنی دفن منی | |
خاک او گردی و مدفون غمش | تا دمت یابد مددها از دمش | |
گورخانه و قبهها و کنگره | نبود از اصحاب معنی آن سره | |
بنگر اکنون زنده اطلسپوش را | هیچ اطلس دست گیرد هوش را | |
در عذاب منکرست آن جان او | گزدم غم دل دل غمدان او | |
از برون بر ظاهرش نقش و نگار | وز درون ز اندیشهها او زار زار | |
و آن یکی بینی در آن دلق کهن | چون نبات اندیشه و شکر سخن |