مثنوی معنوی/بقیهی قصهی آهو و آخر خران
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (بقیهی قصهی آهو و آخر خران) از مولوی |
' |
روزها آن آهوی خوشناف نر | در شکنجه بود در اصطبل خر | |
مضطرب در نزع چون ماهی ز خشک | در یکی حقه معذب پشک و مشک | |
یک خرش گفتی که ها این بوالوحوش | طبع شاهان دارد و میران خموش | |
وآن دگر تسخر زدی کز جر و مد | گوهر آوردست کی ارزان دهد | |
وآن خری گفتی که با این نازکی | بر سریر شاه شو گو متکی | |
آن خری شد تخمه وز خوردن بماند | پس برسم دعوت آهو را بخواند | |
سر چنین کرد او که نه رو ای فلان | اشتهاام نیست هستم ناتوان | |
گفت میدانم که نازی میکنی | یا ز ناموس احترازی میکنی | |
گفت او با خود که آن طعمهی توست | که از آن اجزای تو زنده و نوست | |
من الیف مرغزاری بودهام | در زلال و روضهها آسودهام | |
گر قضا انداخت ما را در عذاب | کی رود آن خو و طبع مستطاب | |
گر گدا گشتم گدارو کی شوم | ور لباسم کهنه گردد من نوم | |
سنبل و لاله و سپرغم نیز هم | با هزاران ناز و نفرت خوردهام | |
گفت آری لاف میزن لافلاف | در غریبی بس توان گفتن گزاف | |
گفت نافم خود گواهی میدهد | منتی بر عود و عنبر مینهد | |
لیک آن را کی شنود صاحبمشام | بر خر سرگینپرست آن شد حرام | |
خر کمیز خر ببوید بر طریق | مشک چون عرضه کنم با این فریق | |
بهر این گفت آن نبی مستجیب | رمز الاسلام فیالدنیا غریب | |
زانک خویشانش هم از وی میرمند | گرچه با ذاتش ملایک همدمند | |
صورتش را جنس میبینند انام | لیک از وی مینیابند آن مشام | |
همچو شیری در میان نقش گاو | دور میبینش ولی او را مکاو | |
ور بکاوی ترک گاو تن بگو | که بدرد گاو را آن شیرخو | |
طبع گاوی از سرت بیرون کند | خوی حیوانی ز حیوان بر کند | |
گاو باشی شیر گردی نزد او | گر تو با گاوی خوشی شیری مجو |