مثنوی معنوی/بقیهی قصهی آن زاهد کوهی کی نذر کرده بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (بقیهی قصهی آن زاهد کوهی کی نذر کرده بود کی میوهی کوهی از درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت کی بیفشان آن خورم کی باد افکنده باشد از درخت) از مولوی |
' |
اندر آن که بود اشجار و ثمار | بس مرودی کوهی آنجا بیشمار | |
گفت آن درویش یا رب با تو من | عهد کردم زین نچینم در زمن | |
جز از آن میوه که باد انداختش | من نچینم از درخت منتعش | |
مدتی بر نذر خود بودش وفا | تا در آمد امتحانات قضا | |
زین سبب فرمود استثنا کنید | گر خدا خواهد به پیمان بر زنید | |
هر زمان دل را دگر میلی دهم | هرنفس بر دل دگر داغی نهم | |
کل اصباح لنا شان جدید | کل شیء عن مرادی لا یحید | |
در حدیث آمد که دل همچون پریست | در بیابانی اسیر صرصریست | |
باد پر را هر طرف راند گزاف | گه چپ و گه راست با صد اختلاف | |
در حدیث دیگر این دل دان چنان | کب جوشان ز آتش اندر قازغان | |
هر زمان دل را دگر رایی بود | آن نه از وی لیک از جایی بود | |
پس چرا آمن شوی بر رای دل | عهد بندی تا شوی آخر خجل | |
این هم از تاثیر حکمست و قدر | چاه میبیینی و نتوانی حذر | |
نیست خود ازمرغ پران این عجب | که نبیند دام و افتد در عطب | |
این عجب که دام بیند هم وتد | گر بخواهد ور نخواهد میفتد | |
چشم باز و گوش باز و دام پیش | سوی دامی میپرد با پر خویش |