مثنوی معنوی/باز دادن شاه گنجنامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (باز دادن شاه گنجنامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم) از مولوی |
' |
چونک رقعهی گنج پر آشوب را | شه مسلم داشت آن مکروب را | |
گشت آمن او ز خصمان و ز نیش | رفت و میپیچید در سودای خویش | |
یار کرد او عشق درداندیش را | کلب لیسد خویش ریش خویش را | |
عشق را در پیچش خود یار نیست | محرمش در ده یکی دیار نیست | |
نیست از عاشق کسی دیوانهتر | عقل از سودای او کورست و کر | |
زآنک این دیوانگی عام نیست | طب را ارشاد این احکام نیست | |
گر طبیبی را رسد زین گون جنون | دفتر طب را فرو شوید به خون | |
طب جملهی عقلها منقوش اوست | روی جمله دلبران روپوش اوست | |
روی در روی خود آر ای عشقکیش | نیست ای مفتون ترا جز خویش خویش | |
قبله از دل ساخت آمد در دعا | لیس للانسان الا ما سعی | |
پیش از آن کو پاسخی بشنیده بود | سالها اندر دعا پیچیده بود | |
بیاجابت بر دعاها میتنید | از کرم لبیک پنهان میشنید | |
چونک بیدف رقص میکرد آن علیل | ز اعتماد جود خلاق جلیل | |
سوی او نه هاتف و نه پیک بود | گوش اومیدش پر از لبیک بود | |
بیزبان میگفت اومیدش تعال | از دلش میروفت آن دعوت ملال | |
آن کبوتر را که بام آموختست | تو مخوان میرانش کان پر دوختست | |
ای ضیاء الحق حسامالدین برانش | کز ملاقات تو بر رستست جانش | |
گر برانی مرغ جانش از گزاف | هم بگرد بام تو آرد طواف | |
چینه و نقلش همه بر بام تست | پر زنان بر اوج مست دام تست | |
گر دمی منکر شود دزدانه روح | در ادای شکرت ای فتح و فتوح | |
شحنهی عشق مکرر کینهاش | طشت آتش مینهد بر سینهاش | |
که بیا سوی مه و بگذر ز گرد | شاه عشقت خواند زوتر باز گرد | |
گرد این بام و کبوترخانه من | چون کبوتر پر زنم مستانه من | |
جبرئیل عشقم و سدرهم توی | من سقیمم عیسی مریم توی | |
جوش ده آن بحر گوهربار را | خوش بپرس امروز این بیمار را | |
چون تو آن او شدی بحر آن اوست | گرچه این دم نوبت بحران اوست | |
این خود آن نالهست کو کرد آشکار | آنچ پنهانست یا رب زینهار | |
دو دهان داریم گویا همچو نی | یک دهان پنهانست در لبهای وی | |
یک دهان نالان شده سوی شما | های هویی در فکنده در هوا | |
لیک داند هر که او را منظرست | که فغان این سری هم زان سرست | |
دمدمهی این نای از دمهای اوست | های هوی روح از هیهای اوست | |
گر نبودی با لبش نی را سمر | نی جهان را پر نکردی از شکر | |
با کی خفتی وز چه پهلو خاستی | که چنین پر جوش چون دریاستی | |
یا ابیت عند ربی خواندی | در دل دریای آتش راندی | |
نعرهی یا نار کونی باردا | عصمت جان تو گشت ای مقتدا | |
ای ضیاء الحق حسام دین و دل | کی توان اندود خورشیدی به گل | |
قصد کردستند این گلپارهها | که بپوشانند خورشید ترا | |
در دل که لعلها دلال تست | باغها از خنده مالامال تست | |
محرم مردیت را کو رستمی | تا ز صد خرمن یکی جو گفتمی | |
چون بخواهم کز سرت آهی کنم | چون علی سر را فرو چاهی کنم | |
چونک اخوان را دل کینهورست | یوسفم را قعر چه اولیترست | |
مست گشتم خویش بر غوغا زنم | چه چه باشد خیمه بر صحرا زنم | |
بر کف من نه شراب آتشین | وانگه آن کر و فر مستانه بین | |
منتظر گو باش بی گنج آن فقیر | زآنک ما غرقیم این دم در عصیر | |
از خدا خواه ای فقیر این دم پناه | از من غرقه شده یاری مخواه | |
که مرا پروای آن اسناد نیست | از خود و از ریش خویشم یاد نیست | |
باد سبلت کی بگنجد و آب رو | در شرابی که نگنجد تار مو | |
در ده ای ساقی یکی رطلی گران | خواجه را از ریش و سبلت وا رهان | |
نخوتش بر ما سبالی میزند | لیک ریش از رشک ما بر میکند | |
مات او و مات او و مات او | که همیدانیم تزویرات او | |
از پس صد سال آنچ آید ازو | پیر میبیند معین مو به مو | |
اندر آیینه چه بیند مرد عام | که نبیند پیر اندر خشت خام | |
آنچ لحیانی به خانهی خود ندید | هست بر کوسه یکایک آن پدید | |
رو به دریایی که ماهیزادهای | همچو خس در ریش چون افتادهای | |
خس نهای دور از تو رشک گوهری | در میان موج و بحر اولیتری | |
بحر وحدانست جفت و زوج نیست | گوهر و ماهیش غیر موج نیست | |
ای محال و ای محال اشراک او | دور از آن دریا و موج پاک او | |
نیست اندر بحر شرک و پیچ پیچ | لیک با احول چه گویم هیچ هیچ | |
چونک جفت احولانیم ای شمن | لازم آید مشرکانه دم زدن | |
آن یکیی زان سوی وصفست و حال | جز دوی ناید به میدان مقال | |
یا چو احول این دوی را نوش کن | یا دهان بر دوز و خوش خاموش کن | |
یا به نوبت گه سکوت و گه کلام | احولانه طبل میزن والسلام | |
چون ببینی محرمی گو سر جان | گل ببینی نعره زن چون بلبلان | |
چون ببینی مشک پر مکر و مجاز | لب ببند و خویشتن را خنب ساز | |
دشمن آبست پیش او مجنب | ورنه سنگ جهل او بشکست خنب | |
با سیاستهای جاهل صبر کن | خوش مدارا کن به عقل من لدن | |
صبر با نااهل اهلان را جلاست | صبر صافی میکند هر جا دلیست | |
آتش نمرود ابراهیم را | صفوت آیینه آمد در جلا | |
جور کفر نوحیان و صبر نوح | نوح را شد صیقل مرآت روح |