مثنوی معنوی/باز جواب انبیا علیهم السلام ایشان را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (باز جواب انبیا علیهم السلام ایشان را) از مولوی |
' |
انبیا گفتند نومیدی بدست | فضل و رحمتهای باری بیحدست | |
از چنین محسن نشاید ناامید | دست در فتراک این رحمت زنید | |
ای بسا کارا که اول صعب گشت | بعد از آن بگشاده شد سختی گذشت | |
بعد نومیدی بسی اومیدهاست | از پس ظلمت بسی خورشیدهاست | |
خود گرفتم که شما سنگین شدیت | قفلها بر گوش و بر دل بر زدیت | |
هیچ ما را با قبولی کار نیست | کار ما تسلیم و فرمان کردنیست | |
او بفرمودستمان این بندگی | نیست ما را از خود این گویندگی | |
جان برای امر او داریم ما | گر به ریگی گوید او کاریم ما | |
غیر حق جان نبی را یار نیست | با قبول و رد خلقش کار نیست | |
مزد تبلیغ رسالاتش ازوست | زشت و دشمنرو شدیم از بهر دوست | |
ما برین درگه ملولان نیستیم | تا ز بعد راه هر جا بیستیم | |
دل فرو بسته و ملول آنکس بود | کز فراق یار در محبس بود | |
دلبر و مطلوب با ما حاضرست | در نثار رحمتش جان شاکرست | |
در دل ما لالهزار و گلشنیست | پیری و پژمردگی را راه نیست | |
دایما تر و جوانیم و لطیف | تازه و شیرین و خندان و ظریف | |
پیش ما صد سال و یکساعت یکیست | که دراز و کوته از ما منفکیست | |
آن دراز و کوتهی در جسمهاست | آن دراز و کوته اندر جان کجاست | |
سیصد و نه سال آن اصحاب کهف | پیششان یک روز بی اندوه و لهف | |
وانگهی بنمودشان یک روز هم | که به تن باز آمد ارواح از عدم | |
چون نباشد روز و شب یا ماه و سال | کی بود سیری و پیری و ملال | |
در گلستان عدم چون بیخودیست | مستی از سغراق لطف ایزدیست | |
لم یذق لم یدر هر کس کو نخورد | کی بوهم آرد جعل انفاس ورد | |
نیست موهوم ار بدی موهوم آن | همچو موهومان شدی معدوم آن | |
دوزخ اندر وهم چون آرد بهشت | هیچ تابد روی خوب از خوک زشت | |
هین گلوی خود مبر هان ای مهان | اینچنین لقمه رسیده تا دهان | |
راههای صعب پایان بردهایم | ره بر اهل خویش آسان کردهایم |