مثنوی معنوی/انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان) از مولوی |
' |
دید موسی یک شبانی را براه | کو همیگفت ای گزیننده اله | |
تو کجایی تا شوم من چاکرت | چارقت دوزم کنم شانه سرت | |
جامهات شویم شپشهاات کشم | شیر پیشت آورم ای محتشم | |
دستکت بوسم بمالم پایکت | وقت خواب آید بروبم جایکت | |
ای فدای تو همه بزهای من | ای بیادت هیهی و هیهای من | |
این نمط بیهوده میگفت آن شبان | گفت موسی با کی است این ای فلان | |
گفت با آنکس که ما را آفرید | این زمین و چرخ ازو آمد پدید | |
گفت موسی های بس مدبر شدی | خود مسلمان ناشده کافر شدی | |
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار | پنبهای اندر دهان خود فشار | |
گند کفر تو جهان را گنده کرد | کفر تو دیبای دین را ژنده کرد | |
چارق و پاتابه لایق مر تراست | آفتابی را چنینها کی رواست | |
گر نبندی زین سخن تو حلق را | آتشی آید بسوزد خلق را | |
آتشی گر نامدست این دود چیست | جان سیه گشته روان مردود چیست | |
گر همیدانی که یزدان داورست | ژاژ و گستاخی ترا چون باورست | |
دوستی بیخرد خود دشمنیست | حق تعالی زین چنین خدمت غنیست | |
با کی میگویی تو این با عم و خال | جسم و حاجت در صفات ذوالجلال | |
شیر او نوشد که در نشو و نماست | چارق او پوشد که او محتاج پاست | |
ور برای بندهشست این گفت تو | آنک حق گفت او منست و من خود او | |
آنک گفت انی مرضت لم تعد | من شدم رنجور او تنها نشد | |
آنک بی یسمع و بی یبصر شدهست | در حق آن بنده این هم بیهدهست | |
بی ادب گفتن سخن با خاص حق | دل بمیراند سیه دارد ورق | |
گر تو مردی را بخوانی فاطمه | گرچه یک جنساند مرد و زن همه | |
قصد خون تو کند تا ممکنست | گرچه خوشخو و حلیم و ساکنست | |
فاطمه مدحست در حق زنان | مرد را گویی بود زخم سنان | |
دست و پا در حق ما استایش است | در حق پاکی حق آلایش است | |
لم یلد لم یولد او را لایق است | والد و مولود را او خالق است | |
هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست | هرچه مولودست او زین سوی جوست | |
زانک از کون و فساد است و مهین | حادثست و محدثی خواهد یقین | |
گفت ای موسی دهانم دوختی | وز پشیمانی تو جانم سوختی | |
جامه را بدرید و آهی کرد تفت | سر نهاد اندر بیابانی و رفت |