مثنوی معنوی/افتادن شغال در خم رنگ و رنگین شدن و دعوی طاوسی کردن میان شغالان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (افتادن شغال در خم رنگ و رنگین شدن و دعوی طاوسی کردن میان شغالان) از مولوی |
' |
آن شغالی رفت اندر خم رنگ | اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ | |
پس بر آمد پوستش رنگین شده | که منم طاووس علیین شده | |
پشم رنگین رونق خوش یافته | آفتاب آن رنگها بر تافته | |
دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد | خویشتن را بر شغالان عرضه کرد | |
جمله گفتند ای شغالک حال چیست | که ترا در سر نشاطی ملتویست | |
از نشاط از ما کرانه کردهای | این تکبر از کجا آوردهای | |
یک شغالی پیش او شد کای فلان | شید کردی یا شدی از خوشدلان | |
شید کردی تا به منبر بر جهی | تا ز لاف این خلق را حسرت دهی | |
بس بکوشیدی ندیدی گرمیی | پس ز شید آوردهای بیشرمیی | |
گرمی آن اولیا و انبیاست | باز بیشرمی پناه هر دغاست | |
که التفات خلق سوی خود کشند | که خوشیم و از درون بس ناخوشند |