كتاب دوستي بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو




تير تو به سينه جاي داديم از بخت مگو كه نا مراديم




تا بو كه شميم زلفت آرد پيوسته به رهگذار باديم




ناخوانده كتاب دوستي را در مكتب عشق استاديم




چشم از همه روزگار بستيم تا ديده به عارضت گشاديم




دريــاب ز پا فتـــــادگان را كز دست غمت ز پا فتاديم




بي ملكت و تاج و تخت شاهي كيخسرو عهد و كيقباديم




از مادر دهر چون من و تو از خاك نخست جمله زاديم




ما طاير گلستان قدسيم بيهوده درين قفس فتاديم




با خواجه بگوي كز سر صدق سر بر خط بندگي نهاديم




تا خود چه كني تو خواجگي را ما دل به غلامي تو داديم




با بیدل ات اين خلاف چه باشد آخر نه من و تو يك نهاديم