فهم زبان بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو




گر چه دل از دست دادم دلستانی جسته ام جان اگر کردم فدا آرام جانی جسته ام




نیست بتر سرمایه ای از نیستی در راه عشق سودها در این تجارت از زیانی جسته ام




به ازین طارم که میدانی مکانی جسته ام به ازین عالم که می بینی جهانی جسته ام




آسمان با پایۀ قدرم نخستین پایه ایست تا ز یُمن بخت ره بر آستانی جسته ام




طایر عرشم صفیری میزند لیکن چه سود پای بست دامم از هم آشیانی جسته ام




زان سبب فهم زبان من کسی کمتر کند غیر ازین منطق که میدانی زبانی جسته ام




بلبل گلزار فردوسم چنین خوارم مبین گر دو روزی اندرین وادی مکانی جسته ام




نیستم یکدم چو بی یادش چه باک از دوزخم با خیال او بهشت جاودانی جسته ام




دل که از کف داده بودم روزگاری بس دراز در سر زلف بتی از وی نشانی جسته ام




گلشکر گفتا طبیبم چارۀ درد دلست در لبت درمان درد ناتوانی جسته ام




بار عشقش را که کوه از حمل آن عاجز بماند ناتوانی، بیدلـی ،افسرده جانی جسته ام


M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۳۴ (UTC)––––