فروغی بسطامی (غزلیات)/یک باره گر از سبحه در انکار نبودم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (یک باره گر از سبحه در انکار نبودم) از فروغی بسطامی |
' |
یک باره گر از سبحه در انکار نبودم از زلف بتان صاحب زنار نبودم تا رطل گران از کف ساقی نگرفتم سرمست و سبک روح و سبک بار نبودم روزی ز قضا قسمت من خون جگر بود کز صومعه در خانهی خمار نبودم بر مست غم دور فلک دست ندارد ای کاش در این غمکده هشیار نبودم سرمایهی سودا اگر این زلف نبودی سودازده در هر سر بازار نبودم وقتی که شدم با خبر از سر دهانش از هستی خود هیچ خبردار نبودم در خواب نیاید گرم آن ماه، عجب نیست کاندر خور این دولت بیدار نبودم از روی تو کی شد که بر آتش ننشستم وز نور تو کی بود که در نار نبودم می رفت فروغی ز سر کویت و میگفت کز دست دل ای کاش چنین زار نبودم