فروغی بسطامی (غزلیات)/یار اگر جلوه کند دادن این همه نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (یار اگر جلوه کند دادن این همه نیست) از فروغی بسطامی |
' |
یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست | عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست | |
نکتهای هست در این پرده که عاشق داند | ور نه چشم و لب و رخسار و دهان این همه نیست | |
مگر از کوچهی انصاف درآید یوسف | ور نه سرمایهی سودا زدگان این همه نیست | |
کوه کن تا به دل اندیشهی شیرین دارد | گر به مژگان بکند کوه گران این همه نیست | |
از دو بینی بگذر تا به حقیقت بینی | که میان حرم و دیر مغان این همه نیست | |
چار تکبیر بزن زان که به بازار جهان | بایع و مشتری و سود و زیان این همه نیست | |
گر نهان عشوهی چشم تو نگردد پیدا | فتنهانگیزی پیدا و نهان این همه نیست | |
اثر شست تو خون همه را ریخت به خاک | ور نه در کش مکش تیر و کمان این همه نیست | |
هیچکس ره به میان تو ز موی تو نبرد | با وجودی که ز مو تا به میان این همه نیست | |
خود مگر روز جزا رخ بنمایی ورنه | جلوهی حور و تماشای جنان این همه نیست | |
تو ندانی نتوان نقش تو بستن به گمان | زان که در حوصلهی وهم و گمان این همه نیست | |
جام می نوش به یاد شه جمشید شعار | که مدار فلک و دور زمان این همه نیست | |
شاه دریا دل بخشنده ملک ناصردین | که بر همت او حاصل کان این همه نیست | |
آن چه من زان دهن تنگ، فروغی دیدم | کی توان گفت که تقریر زبان این همه نیست |