فروغی بسطامی (غزلیات)/کسی که در سر او چشم مصلحت بین است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (کسی که در سر او چشم مصلحت بین است) از فروغی بسطامی |
' |
کسی که در سر او چشم مصلحت بین است | بجز رخ تو نبیند که مصلحت این است | |
من از حدیث دهان تو لب نخواهم بست | که نقل مجلس فرهاد نقل شیرین است | |
به تلخکامی عشاق تنگدل رحمی | تو را که تنگ شکر در دهان شیرین است | |
ز می کشان تهی کاسه، من دریغ مدار | کنون که بادهی عیشت به جام زرین است | |
ز تاب آتش می چون عرق کند رویت | گمان برند که بر قرص ماه پروین است | |
شب گذشته کجا بودهای که چشمانت | هنوز مست و خراب از شراب دوشین است | |
ز اشک نیم شبی سرخ شد رخ زردم | ببین ز عشق تو کارم چگونه رنگین است | |
مسافر از سر کویت کجا توانم شد | که بند پای من آن زلف عنبرآگین است | |
سپهر سفله نهاد از ره ستم تا کی | به هر که مهر تو ورزید بر سر کین است | |
بهای خون شهیدی نمیتوان دادن | که پنجههای تو از خون او نگارین است | |
علیالصباح که بینم رخ تو پندارم | که صبح سلطنت شاه ناصرالدین است | |
شهی که حرف دعایش چو بر زیان گذرد | لب فرشتهی رحمت به ذکر آمین است | |
بدین طمع که شود قابل سواری شاه | سمند سرکش گردون همیشه در زین است | |
فروغی از غزلش بوی مشک میآید | مگر که همنفس آن غزال مشکین است |