فروغی بسطامی (غزلیات)/چندان به سر کوی خرابات خرابم

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' فروغی بسطامی (غزلیات) (چندان به سر کوی خرابات خرابم)
از فروغی بسطامی
'


چندان به سر کوی خرابات خرابم کاسوده ز اندیشه‌ی فردای حسابم گر کار تو فضل است چه پر وا ز گناهم ور شغل تو عدل است چه حاصل ز ثوابم افسانه دوزخ همه باد است به گوشم تا ز آتش هجران تو در عین عذابم آه سحر و اشک شبم شاهد حال است کز عشق رخ و زلف تو در آتش و آبم نخجیر نمودم همه شیران جهان را تا آهوی چشمت سگ خود کرده خطابم سر سلسله اهل جنون کرد مرا عشق تا برده ز دل سلسله‌ی موی تو تابم گر چشم سیه مست تو تحریک نمی‌کرد آب مژه بیدار نمی‌ساخت ز خوابم زان پیش که دوران شکند کشتی عمرم ساقی فکند کاش به دریای شرابم بر منظر ساقی نظر از شرم نکردم تا جام شراب آمد و برداشت حجابم گفتم که به شب چشمه‌ی خورشید توان دید گفت ار بگشایند شبی بند نقابم از تنگی دل هر چه زدم داد فروغی شکردهنان هیچ ندادند جوابم