فروغی بسطامی (غزلیات)/چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم) از فروغی بسطامی |
' |
چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم که در ضمیر نیامد خیال حوری عینم کمند طره نهادی به پای طاقت و تابم سپاه غمزی کشیدی به غارت دل و دینم نه دست آن که دمی دامن وصال تو گیرم نه بخت آن که شبی جلوهی جمال تو بینم مرا چه کار به دیدار مهوشان زمانه که با وجود تو فارغ ز سیر روی زمینم ز رشک مردن من جان عالمی به لب آید اگر به روی تو افتد نگاه باز پسینم ز بس که هر سر مویم هوای مهر تو دارد نمیبرم ز تو گر سر بری به خنجر کینم ز حسرت لب میگون و جعد غالیه سایت رفیق لعل بدخشان، شریک نافهی چینم معاشران همه مشغول عیش و عشرت و شادی به غیر من که شب و روز با غم تو قرینم چگونه شاد نباشد دلم به گوشه نشینی که خال گوشهی چشم تو کرده گوشهنشینم بر آستانهی آن پادشاه حسن فروغی کمان کشیده ز هر گوشه لشکری به کمینم