فروغی بسطامی (غزلیات)/هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی) از فروغی بسطامی |
' |
هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی هر نغمه که سر کرد بسی با اثر ستی شادیم ز فرخندگی بخت که ما را فرخنده نگاری است که فرخ سیرستی ما خسته نشینیم و تو در چشمهی نوشی ما کشته زهریم و تو تنگ شکرستی از الفت ما گر به گریزی عجبی نیست ما تیره نهادیم و تو روشن قمرستی آخر جگرم در هوس لعل تو خون شد فریاد که سرمایهی خون جگرستی شوری که فکندی به سرم زان لب شیرین پیداست از این چشمه که در چشم ترستی شاید اگر از عشق رخت شهرهی شهرم زیرا که در آفاق به خوبی سمرستی نتوان نظرت کرد به امنیت خاطر کز چشم سیه فتنهی صاحب نظرستی تا دیدهات آن زلف بناگوش ندیدهست آسوده دل از گریهی شام و سحر ستی افسوس که آن سرو خرامنده فروغی عمری است گران مایه ولی در گذرستی