فروغی بسطامی (غزلیات)/نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را) از فروغی بسطامی |
' |
نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را | نه روز روشنی از پی شب سیاهی را | |
فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما | که از ستم ندهد داد دادخواهی را | |
گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم | که سر نهم به کف پای پادشاهی را | |
ز خسروان ملاحت کجا روا باشد | که در پناه نگیرند بیپناهی را | |
به راه عشق به حدی است ناامیدی من | که نا امید کند هر امید گاهی را | |
چگونه لاف محبت زند نظر بازی | کز آب دیده نشستهست خاک راهی را | |
بزیر خون محبان که در شریعت عشق | به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را | |
نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو | به خاک ریختهای خون بیگناهی را | |
به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را | مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهر را |