فروغی بسطامی (غزلیات)/من نمیگویم که عاقل باش یا دیوانه باش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (من نمیگویم که عاقل باش یا دیوانه باش) از فروغی بسطامی |
' |
من نمیگویم که عاقل باش یا دیوانه باش | گر به جانان آشنایی از جهان بیگانه باش | |
گر سر مقصود داری مو به مو جوینده شو | ور وصال گنج خواهی سر به سر ویرانه باش | |
گر ز تیر غمزه خونت ریخت ساقی دم مزن | ور به جای باده زهرت داد در شکرانه باش | |
چون قدح از دست مستان می خوری مستانه خور | چون قدم در خیل مردان میزنی مردانه باش | |
گر مقام خوشدلی میخواهی از دور سپهر | شام در مستی، سحر در نعرهی مستانه باش | |
گر شبی در خانه جانانه مهمانت کنند | گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش | |
یا به چشم آرزو سیر رخ صیاد کن | یا به صحرای طلب در جستجوی دانه باش | |
یا مشامت را ز بوی سنبلش مشکین مخواه | یا هم آغوش صبا یا هم نشین شانه باش | |
یا گل نورسته شو یا بلبل شوریدهحال | یا چراغ خانه یا آتش به جان پروانه باش | |
یا که طبل عاشقی و کوس معشوقی بزن | یا به رندی شهره شو یا در جمال افسانه باش | |
یا به زاهد هم قدم شو یا به شاهد هم نشین | یا خریدار خزف یا گوهر یک دانه باش | |
یا مسلمان باش یا کافر، دورنگی تا به کی | یا مقیم کعبه شو یا ساکن بت خانه باش | |
یا که در ظاهر فروغی ذکر درویشی مکن | یا که در باطن مرید خسرو فرزانه باش | |
ناصرالدین شه که چرخش عرضه میدارد مدام | شادکام از وصل معشوق و لب پیمانه باش |