فروغی بسطامی (غزلیات)/ما دل خود را به دست شوق شکستیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (ما دل خود را به دست شوق شکستیم) از فروغی بسطامی |
' |
ما دل خود را به دست شوق شکستیم هر شکنش را به تار زلف تو بستیم تا ننشیند به خاطر تو غباری از سر جان خاستیم و با تو نشستیم از پی پیوند حلقهی سر زلفت رشتهی الفت ز هر چه بود گسستیم از سر ما پا مکش که با تو به یاری بر سر مهر نخست و عهد الستیم پیک صباگر پیامی از تو بیارد ما همه سرگشتگان باد به دستیم بر سر زلفت به هیچ حیلتی آخر دست نجستیم و از کمند نجستیم گر بکشند از گناه عشق تو ما را باز نگردیم از این طریق که هستیم گر ز تو بویی نسیم صبح نیارد هوش نیاییم از این شراب که مستیم بندهی عشقیم و محو دوست فروغی ذرهی پاکیم و آفتاب پرستیم