فروغی بسطامی (غزلیات)/در سر کوی وفا با کوه کن هم گام باش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (در سر کوی وفا با کوه کن هم گام باش) از فروغی بسطامی |
' |
در سر کوی وفا با کوه کن هم گام باش | جان شیرین را به شیرین بخش و شیرین کام باش | |
گر زلیخا نیستی پیراهن یوسف مدر | ور نه در بازارها رسوای خاص و عام باش | |
یا به دور چشم او لاف نظر بازی مزن | یا به عمر خویشتن قانع به یک بادام باش | |
سوخت عشق آتشین هم شمع و هم پروانه را | گر نداری تاب این سوزنده آتش خام باش | |
تا مرید جام شد جمشید کامش را گرفت | گر تو هم جویندهی کامی مرید جام باش | |
تا بیابی خال او جویندهی هر دانه شو | تا بگیری زلف او افتاده هر دام باش | |
پیش روی و موی او سر خط مملوکی بده | تا قیامت مالک اقلیم صبح و شام باش | |
گر برای سیم باید بندگی کردن گرفت | بندهی آن سرو سیمین ساق سیم اندام باش | |
خستهی تیر نگاهش با هزار اصرار شو | بستهی زلف سیاهش با هزار ابرام باش | |
گر به شمشیر کشد ابروی او، تسلیم شو | ور به زنجیرت کشد گیسوی او، آرام باش | |
هیچ غافل از دعای آن شه خوبان مشو | وز دهانش در عوض آماده دشنام باش | |
گر مقام از خواجه خواهی بندهی چالاک شو | ور نشان از مهرجویی ذره گمنام باش | |
گر فروغی فخر خواهی بر همایون آفتاب | در همایون ظل ظل الله نیک انجام باش | |
ناصرالدین شاه فرمانده که در هر دفتری | مدح او را ثبت کن شایستهی انعام باش |