فروغی بسطامی (غزلیات)/خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش) از فروغی بسطامی |
' |
خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش | پس از پیاله ببوسد دهان دل خواهش | |
به چشم عشوهگرش یارب آفتی مرساد | که خوش دلم ز نظرهای گاه و بی گاهش | |
اسیر گشته دلم رد چه زنخدانی | که یوسف دل جمعی فتاده در چاهش | |
من از کدورت صاحب دلی خبردارم | که چرخ از آن سر کو میبرد به اکراهش | |
نه حد آن که دهم بوسه بر کف پایش | نه جای آن که نشینم به خاک درگاهش | |
نه بخت آن که نشانم به صدر ایوانش | نه دست آن که زنم خیمه بر سر راهش | |
گذشت باد سحر بر کمند مشکینش | ولی ز حال اسیران نکرد آگاهش | |
برای عاشق بیچاره هیچ کار ندید | فغان شامگه و گریه سحرگاهش | |
کسی که دوش بدان در به خاکساری رفت | کنون بیا به تماشای حشمت و جاهش | |
کلاه سروقدان بس که سر بلندی کرد | به حکم شاه جهان کردهاند کوتاهش | |
شکوه کرسی افلاک شاه ناصردین | که خوانده خسرو سیارگان شهنشاهش | |
گرفت آتش عشق آن چنان فروغی را | که سوخت خانه عالم ز شعلهی آهش |