فروغی بسطامی (غزلیات)/خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک) از فروغی بسطامی |
' |
خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک برخیز پی جلوه که برداریم از خاک از عکس رخت دامن آفاق گلستان وز یاد لبت خاطر عشاق طربناک هم زخم ز شست تو شود مایهی مرهم هم زهر ز دست تو دهد نشهی تریاک با چشم تو آسودهام از فتنهی ایام با خوی تو خوش فارغم از تندی افلاک جور است که در جام فشانند به جز می حیف است که بر خاک نشانند به جز تاک در دیر مغان باده ننوشم به چه دانش وز مغبچگان دیده بپوشم به چه ادراک بر هر سر شاخی که زند برق محبت نه شاخ به جا ماند و نه خار و نه خاشاک گوشم همه بر نالهی زار دل خویش است چون گوش جگرسوختگان بر اثر راک فریاد که از دست گریبان تو ما راست هم جامهی صدپاره، هم سینهی صد چاک با این همه آبی که فروریختم از چشم خاک سر کویت نشد از چهرهی من پاک با بوس و کناری ز تو قانع نتوان شد می ریز به پیمانه که مردیم ز امساک مشکل برود زنده ز کوی تو فروغی کایمن نتوان بودن از آن غمزهی بیباک