فروغی بسطامی (غزلیات)/تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم) از فروغی بسطامی |
' |
تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم جز عشق تو هر کیشی کفر است در آیینم هر صبح ز روی تو هم خانهی خورشیدم هر شام ز اشک خود همسایهی پروینم تو چشمهی خورشیدی من ذرهی محتاجم تو خواجهی مستغنی، من بنده مسکینم تا خط تو را دیدم، دادی رقم خونم تا مهر تو ورزیدم، بستی کمر کینم هم سلسله بر گردن زان کاکل پیچانم هم غالیه در دامن زان سنبل پرچینم هم سر دهانش را میجویم و مییابم هم عکس جمالش را میخواهم و میبینم هم بادهی عشقش را میگیرم و مینوشم هم دانهی مهرش را میکارم و میچینم از قامت موزونش در سایهی شمشادم وز عارض گلگونش در دامن نسرینم گر بر سر خاک من بنشینی و برخیزی تا محشر از این شادی برخیزم و بنشینم تا وصف لبت گفتم درهای دری سفتم الحق که در این معنی مستوجب تحسینم تا ماه فروغی رخ از کلبه من برتافت از آه سحر هر شب شمعی است به بالینم