فروغی بسطامی (غزلیات)/تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل) از فروغی بسطامی |
' |
تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل جمع نخواهد شدن حال پریشان دل شوق تو در هم شکست پنجهی شاهین صبر عشق تو لشکر کشید بر سر سلطان دل هم خط نوخیز تو سبزه گلزار جان هم لب جان بخش تو چشمهی حیوان دل کار من آمد به جان از ستم پاسبان رفتم از آن آستان جان تو و جان دل چاره هر درد را خلق به درمان کنند درد تو را کرده عشق مایهی درمان دل گر چه صبوری خوش است در همه کاری ولی کردن صبر از رخت کی شود امکان دل دل به تو بربست عهد، کز سر جان بگذرد جان گران مایه رفت بر سر پیمان دل در طلب چشم تو دور به آخر رسید آه که آن هم نشد حاصل دوران دل رشتهی عقلم گسیخت بر سر سودای عشق گوهر اشکم بریخت بر در دکان دل سوزن فکرت شکست، رشتهی طاقت گسیخت بس که ز نو دوختم چاک گریبان دل عمر فروغی گذشت، کام دل آخر نیافت گر تو مراد ولی وای ز حرمان دل