فروغی بسطامی (غزلیات)/تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد) از فروغی بسطامی |
' |
تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد | هر جا که دلی بود به امداد من آمد | |
سودای سر زلف کمندافکن ساقی | سیلی است که در کندن بنیاد من آمد | |
هر سیل که برخاست ز کهسار محبت | اول به در خانهی آباد من آمد | |
هر جا که بیان کرد کسی قصهی یوسف | حال دل گم گشته خود یاد من آمد | |
هر شب که فلک زان مه بی مهر سخن گفت | یک شهر به فریاد ز فریاد من آمد | |
زلفش به عدم گر کشدم هیچ غمی نیست | کاین سلسله سرمایهی ایجاد من آمد | |
از چنگل شاهین اجل باک ندارد | هر صید که در پنجهی صیاد من آمد | |
پیداست که از آب بقا خضر ندیدهست | آن فیض که از خنجر جلاد من آمد | |
فریاد که داد از ستمش مینتوان زد | بیدادگری کز پی بیداد من آمد | |
یک آدم عاقل نتوان یافت فروغی | شهری که در آن شوخ پری زاد من آمد |