فروغی بسطامی (غزلیات)/تا خیل غمت خیمه زد اندر دل تنگم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (تا خیل غمت خیمه زد اندر دل تنگم) از فروغی بسطامی |
' |
تا خیل غمت خیمه زد اندر دل تنگم از تنگ دلی با در و دیوار به جنگم گر کشته ز عشق تو شوم صاحب نامم ور زنده کوی تو روم مایهی ننگم در ورطهی شوق تو چه اندیشه ز بحرم در لجه عشق تو چه پرواز نهنگم تا پاره نگردید ز هم رشتهی عمرم تار سر زلف تو نیفتاد به چنگم روی تو در آیینهی جان عکس بینداخت تا تختهی تن پاک بگشت از همه رنگم زان رو به خدنگ مژهات دوختهام چشم کابروی کمان دار تو دوزد به خدنگم دستی که طمع دارم از آن ساغر صهبا ترسم شکند شیشهی امید به سنگم فریاد که آن عمر شتابنده فروغی گشت از ره بیداد ولیکن به درنگم