فروغی بسطامی (غزلیات)/تا از مژهی دلکش تیری به کمان داری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (تا از مژهی دلکش تیری به کمان داری) از فروغی بسطامی |
' |
تا از مژهی دلکش تیری به کمان داری هر گوشه شکاری را حسرت نگران داری فرخنده پر آن مرغی کش غرقه به خون سازی آسوده دل آن صیدی کش بهر نشان داری هم بادهگساران را بشکسته قدح خواهی هم شاهسواران را بگسسته عنان داری در حلقهی مشکینت سر رشتهی آزادی در حلقهی مرجانت سرمایهی جان داری از جعد پریشانت جمعی به پریشانی وز چشم سیه مستت شهری به امان داری ترسم گسلد مویت از کشمکش دلها زنهار سبک میرو کاین بار گران داری کس طاقت دیدارت زین دیده نمیآرد آن به که جمالت را در پرده نهان داری هیچ از دهن تنگت مفهوم نمیگردد یعنی که در این معنی خلقی به گمان داری هر لحظه جهان دارد از حسن تو آشوبی بر چهره نقابی کش، کشوب جهان داری زان رو لب میگون را آلوده به می کردی تا خون فروغی را از دیده روان داری