فروغی بسطامی (غزلیات)/امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم) از فروغی بسطامی |
' |
امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم یارب که نماند به رخش عکس نگاهم سنگین دل او نرم شد از قطرهی اشکم بازار وفا گرم شد از شعلهی آهم در عین مذلت سگ او همدم من شد بر خاک در دوست ببین عزت و جاهم گفتم سر راهت نرسیدم به امیدی گفتا که بکش پای امید از سر راهم موی سیهم گشت سپید از غم رویش در حلقهی مویش به همان روز سیاهم در روز وصالش چه گنه سر زده از من کمد شب هجران به مکافات گناهم الا رخ زردی که به خون مژه سرخ است در دعوی عشق تو کسی نیست گواهم گر صورت حال من دلخسته بدانی خون گریه کند چشم تو بر حال تباهم گفتی دهنم کام کسی هیچ ندادهست من هم ز دهان تو به جز هیچ نخواهم مژگان من از اشک برانگیخت سپاهی چشم تو به خشم آمد و بگریخت سپاهم خون میخورد از حسرت من یوسف کنعان تا کنج زنخدان تو انداخت به چاهم به گرفت فروغم همه آفاق فروغی زیرا که ثناگوی در دولت شاهم فرماندهی خورشید فلک، ناصردین شاه کز خاک درش صاحب دیهیم و کلاهم تا سایهی خود کرد خداوند جهانش در سایهی پایندهی او داد پناهم