فروغی بسطامی (غزلیات)/آن که به دیوانگی در غمش افسانهام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (آن که به دیوانگی در غمش افسانهام) از فروغی بسطامی |
' |
آن که به دیوانگی در غمش افسانهام آه که غافل گذشت از دل دیوانهام در سرشکم نشد لایق بازار دوست قابل قیمت نگشت گوهر یک دانهام گاه ز شاخ گلش هم نفس عندلیب گاه ز شمع رخش هم دم پروانهام سرو فرازندهای خاسته از مجلسم ماه فروزندهای تافته در خانهام با سگ او هم نشین وز همه مستوحشم با غم او آشنا از همه بیگانهام سفرهی میخانه شد خرقهی پشمینهام بر سر پیمانه ریخت سبحهی صد دانهام باده پپاپی رسید از کف ساقی مرا توبه دمادم شکست بر سر پیمانهام آتش رخسار او سوخت نه تنها مرا خانهی شهری بسوخت جلوهی جانانهام مستی من تازه نیست از لب میگون او شحنه مکرر شنید نعرهی مستانهام تا نشود آن هما سایهفکن بر سرم پا نگذارد ز ننگ جغد به ویرانهام جلوهی فروغی نکرد در نظرم آفتاب تا مه رخسار دوست تافت به کاشانهام