فخرالدین عراقی (قصاید)/فرستاد دریای فضل و هنر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فخرالدین عراقی (قصاید) (فرستاد دریای فضل و هنر) از فخرالدین عراقی |
' |
فرستاد دریای فضل و هنر | بدین خشک لب بحری از شعر تر | |
روان کرد جویی ز بحر روان | که دارد همی ز آب کوثر اثر | |
روانی لفظ روانبخش او | ببرد آبروی نسیم سحر | |
دل ناتوانم همانا بدید | فرستاد بهر دل من شکر | |
چو بر جانم از فضل زیور نیافت | بیاراست جانم به فضل درر | |
اگر دیدی اشعار جان پرورش | خضر آب حیوان نجستی دگر | |
اگر چه بسی مادر فضل زاد | به گیتی نیاورد زو به پسر | |
چو بر فضل صدگونه برهان نمود | به برهان شد اندر جهان نامور | |
فرستاد بحری که غواص طبع | برو بر نیارست کردن گذر | |
در آن بحر کو گشت غواص، من | چه به زانکه باشم ازو بر حذر؟ | |
چو کشتی دانش نباشد مرا | نیفتم به نادانی اندر خطر | |
مسلم شد آن بحر آن را که او | شناسای بحر است و دانای بر | |
جهان هنر دایمآباد باد | از آن معدن فضل و کان هنر |