فخرالدین عراقی (قصاید)/شهبازم و شکار جهان نیست در خورم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فخرالدین عراقی (قصاید) (شهبازم و شکار جهان نیست در خورم) از فخرالدین عراقی |
' |
شهبازم و شکار جهان نیست در خورم | ناگه بود که از کف ایام برپرم | |
چون میتوان ز دست شهان طعمه یافتن | از دست روزگار چرا غصه میخورم؟ | |
بر فرق کاینات چرا پا نمینهم؟ | آخر نه خاک پای عزیز پیمبرم؟ | |
آن کاملی که رتبتش از غایت کمال | گوید: منم که عین کمال است منظرم | |
نورم که از ظهور من اشیا وجود یافت | ظاهر تراست هر نفس انفاس اظهرم | |
وصاف لایزال ز من آشکار شد | بنگر به من که آینهی ذات انورم | |
روشنتر است دم به دم انوار کاینات | از نور بینهایت روح منورم | |
روشنتر از وجود تجلی ذات حق | بنموده آنچه بود و بود جمله یکسرم | |
عالم بسوزد از سبحات جلال من | از روی لطف اگر به جهان باز ننگرم | |
روشنتر از وجود شود ظلمت عدم | گر پردهی جمال خود از هم فرو درم | |
آن دم که بود مدت غیبم شهود یافت | بنمود آنچه بود و بود جمله یکسرم | |
پیش از وجود خلق به هفتصد هزار سال | شد علم آخرین و نخستین مقررم | |
بر لوح ممکنات قلم آنچه ثبت کرد | حرفی بود همه ز حواشی دفترم | |
معنی حرف عالم و سر صفات حق | شد منکشف ز پرتو انوار جوهرم | |
فیالجمله ورد جملهی اشیاست ذات من | بل اسم اعظمم، نه که بل اسم مصدرم | |
زانجا که اسم عین مسماست میدهند | هر لحظه خلعت دگر و تاج دیگرم | |
سلطان منم که از سر میدان بدین صفت | گوی مراد از خم چوگان همی برم | |
هر نور کاشکار شد از مشرق شهود | عین من است جمله و زان نیز برترم | |
چون بنگرم در آینه عکس جمال خویش | گردد همه جهان به حقیقت مصورم | |
خورشید آسمان ظهورم، عجب مدار | ذرات کاینات اگر گشت مظهرم | |
حق را ندید آنکه رخ خوب من ندید | باری نظاره کن رخ انوار گسترم | |
انوار انبیا همه آثار روی من | انفاس اولیا ز نسیم مطهرم | |
ارواح قدس جمله نمودار معنیم | اشباه انس جمله نگهدار پیکرم | |
بحر محیط رشحهای از فیض فایضم | نور بسیط لمعهای از نور ازهرم | |
از من کمال یافت نبوت که خاتمم | بر من تمام گشت ولایت که سرورم | |
عالیترین معارج ارواح کاملان | نازکترین مدارج والای منبرم | |
بحر ظهور و بحر بطون قدم بهم | در من ببین که مجمع بحرین اکبرم | |
موسی و خضر در طلب مجمعی چنین | لب تشنهاند بر لب دریای اخضرم | |
جسم رخم به صورت آدم پدید شد | در حال سجده کرد فرشته برابرم | |
کشتی نوح از نظر من نجات یافت | نار خلیل سوخت هم از تاب آذرم | |
عیسی که مرده زنده همی کرد از نفس | بود آن نفس هم از نفس روح پرورم | |
امروز هر که سلطنت و جاه من بدید | بیند چو آفتاب عیان روز محشرم | |
بر تخت اختیار نشسته به عز و ناز | گشته همه مراد ز دولت میسرم | |
بر درگه خلافت من صف زده رسل | در سایهی لوای من آسوده لشکرم | |
هم واصفان شرعم و هم حاملان عرش | جمله به یک زبان شده آنجا ثناگرم | |
در بحر بینهایت اوصاف مصطفی | گفتم که آشنا کنم و غوطهای خورم | |
هم در شب فروز ازل آیدم به کف | هم گوهر حیات ابد زو برآورم | |
نارفته در میانه که موجیم در ربود | وافکند در میانه لی و گوهرم | |
میخواهم این زمان که برآرم دمی از آن | لیکن نمیتوان، که گشت آب از سرم | |
یک قطره نیست ز دریای نعت او | وصفی که گشته ظاهر ازین گفتهی ترم | |
سر صفات ظاهر بیمنتهای او | پیدا نمیکنم، که ندارند باورم | |
از من که میبرد بر آن رحمت خدای؟ | آن کوست سوی جمله کمالات رهبرم | |
آنجا که اوست کیست که پیغام من برد؟ | یا عرضه دارد این سخنان مبترم | |
هم لطف او مگر نظری سوی من کند | گیرد عنایتش ز کرم باز در برم | |
گوید قبول او که: عراقی از آن ماست | احسان او آند ز شفاعت توانگرم | |
بخشد نوالهای ز سر خوان خاص خود | و آبی دهد به کاس خود از حوض کوثرم |