فخرالدین عراقی (قصاید)/دل تو را دوستتر ز جان دارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فخرالدین عراقی (قصاید) (دل تو را دوستتر ز جان دارد) از فخرالدین عراقی |
' |
دل تو را دوستتر ز جان دارد | جان ز بهر تو در میان دارد | |
گر کند جان به تو نثار مرنج | چه کند؟ دسترس همان دارد | |
با غمت زان خوشم که جان مرا | غمت هر لحظه شادمان دارد | |
بر دلم بار هجر پیش منه | آخر این خسته نیز جان دارد | |
رخ ز مشتاق خود نهان چه کنی | آنچنان رخ کسی نهان دارد؟ | |
بر رخ تو توان فشاندن جان | راستی را رخ تو آن دارد | |
با خیال لب تو دوش دلم | گفت: جان عزم آن جهان دارد | |
بوسهای ده مرا، که نوش لبت | لذت عیش جاودان دارد | |
از سر خشم گفت چشم تو: دور | نه کسی بوسه رایگان دارد | |
خوش برآشفت زلف تو که: خموش | زندگانی تو را زیان دارد | |
کز شکر خواب دیده معذور است | در درون جان ناتوان دارد | |
مرهمی، پیش از آنکه از تو دلم | پیش صدر جهان فغان دارد | |
عرش بابی، که مهر همت او | برتر از عرش آشیان دارد | |
رهنمایی، که پرتو نورش | روشن اطراف کن فکان دارد | |
زان سوی کاینات صحرایی است | او در آن لامکان مکان دارد | |
سبق امالکتاب میگیرد | لوح محفوظ خود روان دارد | |
شمهای از نسیم اخلاقش | روضهی گلشن جنان دارد | |
ذرهای از فروغ انوارش | آفتاب شررفشان دارد | |
بوی خلق محمد آن بوید | که در آن روضهای قران دارد | |
سرفراز آن کسی بود که چو چرخ | بر درش سر بر آستان دارد | |
خاک درگاه او کسی بوسد | کز فلک هفت نردبان دارد | |
پیش او مهر چون زمین بوسد | زیبد ار سر بر آسمان دارد | |
ریزه چینی است از سر خوانش | آسمان گر چه هفت خوان دارد | |
بسکه بر خوان او نواله ربود | در بغل زان دوتای نان دارد | |
چاشنی گیر او بود رضوان | قدسیان را چو میهمان دارد | |
گرد خاک درش نگردد دیو | زانکه جبریل آشنا دارد | |
بگریزد ز سایهاش شیطان | ز آنکه از نور سایبان دارد | |
نهراسد ز بیم گرگ عدو | رمهای کو چو تو شبان دارد | |
بر سر آمد ز جمله عالمیان | بسکه او علم بیکران دارد | |
بر سر آید پسر ز اهل زمان | چو پدر صاحبالزمان دارد | |
فتح گردد ز فضل او آن در | کز جهان روی سوی آن دارد | |
منعما، ذکر شکر تو پیوست | خاطرم بر سر زبان دارد | |
لیک اظهار، شرط عاشق نیست | مگر از شوق دل، تپان دارد | |
زنده کردی شکسته را به سه بیت | کز دم عیسوی نشان دارد | |
حرز جان ساختم سه بیت تو را | که ز صد فتنه در امان دارد | |
خسته چون خواند نظم تو، ز طرب | پی بر فرق فرقدان دارد | |
گر کند فخر بر جهان، رسدش | که مربی مهربان دارد | |
خواستم تا جواب گویم، عقل | گفت: که طاقت و توان دارد؟ | |
عاجز آید ز دست مدح و ثنات | هر که پا در ره بیان دارد | |
در مدح تو چون زنم؟ که ز غم | خاطرم قفل بر دهان دارد | |
باد از انوار تو جهان روشن | تا جهان نور ز اختران دارد |