فخرالدین عراقی (قصاید)/ای باد برو، اگر توانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فخرالدین عراقی (قصاید) (ای باد برو، اگر توانی) از فخرالدین عراقی |
' |
ای باد برو، اگر توانی | برخیز سبک، مکن گرانی | |
بگذر سحری به کون جانان | دریاب حیات جاودانی | |
باری تو نهای چو من مقید | از وی به چه عذر باز مانی؟ | |
خاک در او ببوس و از ماش | خدمت برسان، چنان که دانی | |
دارم به تو من توقع اینک | چون خدمت من بدو رسانی | |
گر هیچ مجال نطق یابی | گویی به زبان بیزبانی: | |
ما تشنه و آب زندگانی | در جوی تو رایگان، تو دانی | |
با ما نظر عنایت، ای دوست، | گر بهتر ازین کنی توانی | |
آن دل که به بوی تو همی زیست | اینک به تو داد زندگانی | |
زنده شوم ار ز باغ وصلت | بویی به مشام من رسانی | |
بی تو نفسی نیم خوش و شاد | بیمن تو خوشی و شادمانی | |
چون نیست مرا لب تو روزی | چه سود ز عمر و زندگانی؟ | |
بنمای رخت، که جان فشانم | ای آنکه مرا چو جان نهانی | |
خوشتر بود از حیات صد بار | در پیش رخ تو جان فشانی | |
مگذار دلم به دست تیمار | آخر نه تو در میان آنی؟ | |
تقصیر نمیکند غم تو | غم میخوردم به رایگانی | |
با اینهمه، هم غم تو ما را | خوشتر ز هزار شادمانی | |
از یاد لب تو عاشقان را | هر لحظه هزار کامرانی | |
جانهات فدا، که از لطافت | آسایش صدهزار جانی | |
هر وصف که در ضمیرم آید | چون درنگرم ورای آنی | |
عاجز شدم از بیان وصفت | زیرا که تو برتر از بیانی | |
حال من ناتوان تو دانی | گر بهتر ازین کنی توانی | |
آن دل که به بوت زنده می بود | اینک به تو داد زندگانی | |
تن ماند کنون و نیم جانی | آن هم چو غمت، چنان که دانی | |
بیروی تو نیستم خوش و شاد | بیتو چه خوشی و شادمانی؟ | |
بی تو سر زندگی ندارم | بیتو چه خوشی و شادمانی؟ |