فخرالدین عراقی (غزلیات)/بیا، تا بیدلان را زار بینی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' فخرالدین عراقی (غزلیات) (بیا، تا بیدلان را زار بینی)
از فخرالدین عراقی
'


بیا، تا بیدلان را زار بینی روان خستگان افکار بینی
تن درماندگان رنجور یابی دل بیچارگان بیمار بینی
به کوی عاشقان خود گذر کن که مشتاقان خود را زار بینی
میان خاک و خون افتاده حیران زهر جانب دو صد خونخوار بینی
بسا جان عزیز مستمندان که بر خاک در خود خوار بینی
یکی اندر دل زار ضعیفان نظر کن، تا غم و تیمار بینی
نبینی هیچ شادی در دل ما ولی اندوه و غم بسیار بینی
دلا، با این همه امید دربند که هم روزی رخ دلدار بینی
چو افتادی، عراقی، رو مگردان اگر خواهی که روی یار بینی