عیب کسان منگر و احسان خویش دیده فرو بر به گریبان خویش

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو

عیب کسان منگر و احسان خویش دیده فرو بر به گریبان خویش

آینه روزی که بگیری به دست خودشکن آن روز مشو خودپرست

خویشتن آرای مشو چون بهار تا نکند در تو طمع روزگار

عمر به خشنودی دل ها گذار تا ز تو خشنود شود کردگار

دردستانی کن و درماندهی تات رسانند به فرماندهی

گرم شو از مهر و زکین سرد باش چون مه و خورشید جوان مرد باش

هر که به نیکی عمل آغاز کرد نیکی او روی بدو سر باز کرد