عطار (غزلیات)/یک حاجتم ز وصل میسر نمیشود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (یک حاجتم ز وصل میسر نمیشود) از عطار |
' |
یک حاجتم ز وصل میسر نمیشود | یک حجتم ز عشق مقرر نمیشود | |
کارم درافتاد ولیکن به یل برون | کاری چنین به پهلوی لاغر نمیشود | |
زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد | اشکم عجب بود اگر اخگر نمیشود | |
یا اشک گرمم از دم سردم فسرده شد | زان خشک گشت ای عجب و تر نمیشود | |
پا و سرم ز دست شد و خون دل هنوز | از پای می درآیم و با سر نمیشود | |
نی نی که خون دل به سر آمد ز روی من | از سیل اشک سرخ مزعفر نمیشود | |
چون بحر خوف موت نهنگ فلک فتاد | بحری که سالکیش شناور نمیشود | |
تن دردهم به قهر چو دانم که با فلک | یک کارم از هزار میسر نمیشود | |
صافی چه خواهم از کف ساقی چرخ از آنک | صافی نمیدهد که مکدر نمیشود | |
از جای میبرد همه کس را فلک ولی | هرگز ز جای خویش فراتر نمیشود | |
گر پی کند معاینه اختر هزار را | عطار یکدم از پی اختر نمیشود |