عطار (غزلیات)/گر کسی یابد درین کو خانهای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (گر کسی یابد درین کو خانهای) از عطار |
' |
گر کسی یابد درین کو خانهای | هر دمش واجب بود شکرانهای | |
هر که او بویی ندارد زین حدیث | هر بن مویش بود بتخانهای | |
هر که در عقل لجوج خویش ماند | زین سخن خواند مرا دیوانهای | |
هر که اینجا آشنای او نشد | باز ماند تا ابد بیگانهای | |
گر چنین خوابت نبردی از غرور | این سخن نشنودیی افسانهای | |
زنصفت را نیست با این راز کار | پر دلی میباید و مردانهای | |
مرغ این اسرار را در حوصله | از دو عالم میبباید دانهای | |
گر ازین مویی چو شانه ره بری | شاخ شاخ آید دلت چون شانهای | |
گر برانند از دو عالم باک نیست | هست زین هر دو برون ویرانهای | |
زان شرابی کان شراب عاشقانست | نیست در هر دو جهان پیمانهای | |
گر جهان آتش بگیرد پیش و پس | نیستم آخر کم از پروانهای | |
خویش بر آتش زنم پروانهوار | یا بسوزم یا شوم فرزانهای | |
شمع جمعم من که هر دم غیب پاک | میدهد عطار را پروانهای |