عطار (غزلیات)/گر چنین سنگدل بمانی تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (گر چنین سنگدل بمانی تو) از عطار |
' |
گر چنین سنگدل بمانی تو | وه که بس خونها برانی تو | |
چه بلایی بر اهل روی زمین | از بلاهای آسمانی تو | |
از تو صد فتنه در جهان افتاد | فتنهی جملهی جهانی تو | |
فتنه برخیزد آن زمان که سحر | فرق مشکین فرو فشانی تو | |
دهن عقل باز ماند باز | چون درآیی به خوش زبانی تو | |
همه اهل زمانه دل بنهند | بر امیدی که دلستانی تو | |
خط نویسی به خون ما چو قلم | سرکشان را به سر دوانی تو | |
سرگرانی و سرکشی چه کنی | که سبک روحتر از آنی تو | |
باده ناخورده از من بیدل | با من آخر چه سر گرانی تو | |
چشم من ظاهرت همی بیند | گرچه از چشم بد نهانی تو | |
اگر از من کنار خواهی کرد | روز و شب در میان جانی تو | |
گلی از گلستانت باز کنم | که به رخ همچو گلستانی تو | |
شکری از لب تو بربایم | که به لب چون شکرستانی تو | |
خون فشانند عاشقان بر خاک | چون ز یاقوت درفشانی تو | |
چند آخر به خون نویسی خط | هیچ خط نیز می ندانی تو | |
دل عطار در غمت ریش است | مرهمی کن اگر توانی تو |