عطار (غزلیات)/گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد) از عطار |
' |
گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد | گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد | |
چون چشم چمن چهرهی گلرنگ تو بیند | خون از دهن غنچه ز تشویر برافتد | |
بشکافت تنم غمزهی تو گرچه چو مویی است | یک تیر ندیدم که چنین کارگر افتد | |
گر بر جگرم آب نمانده است عجب نیست | کاتش ز رخت هر نفس اندر جگر افتد | |
گر چه دل من مرغ بلند است چو سیمرغ | لیکن چو دمت خورد به دام تو درافتد | |
گر گلشکری این دل بیمار کند راست | آتش ز لب و روی تو در گلشکر افتد | |
بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم | کین آتش از آن است که در خشک و تر افتد | |
من خاک توام پا نهم بر سر افلاک | چون باد، گرت بر من خاکی گذر افتد | |
بی یاد تو عطار اگر جان به لب آرد | جانش همه خون گردد و دل در خطر افتد |