عطار (غزلیات)/گر سر این کار داری کار کن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (گر سر این کار داری کار کن) از عطار |
' |
گر سر این کار داری کار کن | ور نهای این کار را انکار کن | |
خلق عالم جمله مست غفلتند | مست منگر خویش را هشیار کن | |
چون بدانستی و دیدی خویش را | تا بمیری روی در دیوار کن | |
گر طمع داری وصال آفتاب | ذرهای این شیوه را اقرار کن | |
گر ز تو یک ذره باقی مانده است | خرقه و تسبیح با زنار کن | |
با منی شرک است استغفار تو | پس ز استغفار استغفار کن | |
یار بیزار است از تو تا تویی | اول از خود خویش را بیزار کن | |
گر جمال یار میخواهی عیان | چشم در خورد جمال یار کن | |
نیست پنهان آفتاب لایزال | تو چو ذره خویش را ایثار کن | |
تا ابد هم از عدم هم از وجود | دیده بر دوز آنگهی دیدار کن | |
چند گردی گرد عالم بی خبر | دل سرای خلوت دلدار کن | |
در درج عشق بر طاق دل است | مرد دل شو جمعگرد و کار کن | |
نقطهی توحید با جان در میان است | گرد جان برگرد و چون پرگار کن | |
چون فرو رفتی به قعر بحر جان | عزم خلوتخانهی اسرار کن | |
درس اسرار است نقش جان تو | در نه تعلیق و نه تکرار کن | |
پس چه کن در لوح جان خود نگر | پس زبان در نطق گوهربار کن | |
گر کسی را اهل بینی باز گوی | ورنه درج نطق را مسمار کن | |
ور به ترک هر دو عالم گفتهای | ذرهای مندیش و چون عطار کن |