عطار (غزلیات)/گر ز سر عشق او داری خبر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (گر ز سر عشق او داری خبر) از عطار |
' |
گر ز سر عشق او داری خبر | جان بده در عشق و در جانان نگر | |
چون کسی از عشق هرگز جان نبرد | گر تو هم از عاشقانی جان مبر | |
گر ز جان خویش سیری الصلا | ور همی ترسی تو از جان الحذر | |
عشق دریایی است قعرش ناپدید | آب دریا آتش و موجش گهر | |
گوهرش اسرار و هر سری ازو | سالکی را سوی معنی راهبر | |
سرکشی از هر دو عالم همچو موی | گر سر مویی درین یابی خبر | |
دوش مست و خفته بودم نیمشب | کوفتاد آن ماه را بر من گذر | |
دید روی زرد ما در ماهتاب | کرد روی زرد ما از اشک تر | |
رحمش آمد شربت وصلم بداد | یافت یک یک موی من جانی دگر | |
گرچه مست افتاده بودم زان شراب | گشت یک یک موی بر من دیدهور | |
در رخ آن آفتاب هر دو کون | مست و لایعقل همی کردم نظر | |
گرچه بود از عشق جانم پر سخن | یک نفس نامد زبانم کارگر | |
خفته و مستم گرفت آن ماه روی | لاجرم ماندم چنین بی خواب و خور | |
گاه میمردم گهی میزیستم | در میان سوز چون شمع سحر | |
عاقبت بانگی برآمد از دلم | موجها برخاست از خون جگر | |
چون از آن حالت گشادم چشم باز | نه ز جانان نام دیدم نه اثر | |
من ز درد و حسرت و شوق و طلب | میزدم چون مرغ بسمل بال و پر | |
هاتفی آواز داد از گوشهای | کای ز دستت رفته مرغی معتبر | |
خاک بر دنبال او بایست کرد | تا نرفتی او ازین گلخن به در | |
تن فرو ده آب در هاون مکوب | در قفس تا کی کنی باد ای پسر | |
بی نیازی بین که اندر اصل هست | خواه مطرب باش و خواهی نوحهگر | |
این کمان هرگز به بازوی تو نیست | جان خود میسوز و حیران مینگر | |
ماندی ای عطار در اول قدم | کی توانی برد این وادی به سر |