عطار (غزلیات)/گر با تو بگویم غم افزون شدهی من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (گر با تو بگویم غم افزون شدهی من) از عطار |
' |
گر با تو بگویم غم افزون شدهی من | خونین شودت دل ز غم خون شدهی من | |
زان روی که چون زلف تو تیره است و پریشان | تو دانی و بس حال دگرگون شدهی من | |
خاکی شدهام تا چو قدم رنجه کنی تو | با خاک ببینی تن هامون شدهی من | |
بیم است که ذرات جهان جمله بسوزد | زین آتس از سینه به گردون شدهی من | |
دی گفتهام ای جان سر زلف تو چه چیز است | گو دام تو ای مرغ همایون شدهی من | |
پرسیدهام ای لیلی من آن که ای تو | گو آن تو ای عاشق مجنون شدهی من | |
گفتم که دهانت چو الف هیچ ندارد | گفتی بنگر طرهی چون نون شدهی من | |
آن روز مبادا که بدین چشم ببینم | هندو بچهای را به شبیخون شدهی من | |
جانا به خدا بخش دلم را که گزیده است | مقبول تو را این دل مفتون شدهی من | |
خون دل عطار چه ریزی که نیابی | هم طبع سخن پرور موزون شدهی من |