عطار (غزلیات)/گرفتم عشق روی تو ز سر باز

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عطار (غزلیات) (گرفتم عشق روی تو ز سر باز)
از عطار
'


گرفتم عشق روی تو ز سر باز همی پرسم ز کوی تو خبر باز
چه گر عشق تو دریایی است آتش فکندم خویشتن را در خطر باز
دواسبه راه رندان برگرفتم به کار خود درافتادم ز خر باز
فتادم در میان دردنوشان نهادم زهد و قرایی به در باز
میان جمع رندان خرابات چو شمعی آمدم رفتم به سر باز
چنان از دردیت بی خویش گشتم که گفتم نیست از جانم اثر باز
منم جانا و جانی در هوایت ندارم هیچ جز جانی دگر باز
دلم زنجیر هستی بگسلاند اگر بر دل کنی ناگاه در باز
همای همتم از غیرت تو نیارد کرد از هم بال و پر باز
چه می‌گویم که جانها نیست گردد اگر گیری ز جانها یک نظر باز
دل عطار از آهی که دانی رهی دارد به سوی تو سحر باز