عطار (غزلیات)/گرد ره تو کعبه و خمار نماند

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عطار (غزلیات) (گرد ره تو کعبه و خمار نماند)
از عطار
'


گرد ره تو کعبه و خمار نماند یک دل ز می عشق تو هشیار نماند
ور یک سر موی از رخ تو روی نماید بر روی زمین خرقه و زنار نماند
وآن را که دمی روی نمایی ز دو عالم آن سوخته را جز غم تو کار نماند
گر برفکنی پرده از آن چهره‌ی زیبا از چهره‌ی خورشید و مه آثار نماند
جان چو بگشاید به رخت دیده که جان را با نور رخت دیده و دیدار نماند
گر وحدت خود را با قلاوز فرستی از وحدت تو هستی دیار نماند
جانا ز می عشق تو یک قطره به دل ده تا در دو جهان یک دل بیدار نماند
در خواب کن این سوختگان را ز می عشق تا جز تو کسی محرم اسرار نماند
از بس که ز دریای دلم موج گهر خاست ترسم که درین واقعه عطار نماند