عطار (غزلیات)/گاه لاف از آشنایی میزنیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (گاه لاف از آشنایی میزنیم) از عطار |
' |
گاه لاف از آشنایی میزنیم | گه غمش را مرحبایی میزنیم | |
همچو چنگ از پردهی دل زار زار | در ره عشقش نوایی میزنیم | |
از دم ما می بسوزد عالمی | آخر این دم ما ز جایی میزنیم | |
ما مسیم و این نفسهای به درد | بر امید کیمیایی میزنیم | |
روز و شب بر درگه سلطان جان | تا ابد کوس وفایی میزنیم | |
پادشاهانیم و ما را ملک نیست | لاجرم دم با گدایی میزنیم | |
ما چو بیکاریم کار افتاده را | بر طریق عشق رایی میزنیم | |
خوان کشیدیم و دری کردیم باز | سالکان را الصلایی میزنیم | |
نیستان را قوت هستی میدهیم | خویشبینان را قفایی میزنیم | |
اندرین دریا که عالم غرق اوست | بی دل و جان دست و پایی میزنیم | |
ماجرای عشق از عطار جو | تا نفس از ماجرایی میزنیم |