عطار (غزلیات)/چو خود را پاک دامن می ندانم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (چو خود را پاک دامن می ندانم) از عطار |
' |
چو خود را پاک دامن می ندانم | مقامی به ز گلخن می ندانم | |
چرا اندر صف مردان نشینم | چو خود را مرد جوشن می ندانم | |
بیا تا ترک خود گیرم که خود را | بتر از خویش دشمن می ندانم | |
دلی کز آرزوها گشت پر بت | من آن دل را مزین می ندانم | |
چو عیسی از یکی سوزن فروماند | من این بت کم ز سوزن می ندانم | |
مرا جانان فروشد در غمت جان | اگرچه جان معین می ندانم | |
چنان در عشق تو سرگشته گشتم | که جانم گم شد و تن می ندانم | |
مرا هم کشتی و هم سوختی زار | چه میخواهی تو از من می ندانم | |
گهی گویی که تن زن صبر کن صبر | علاج صبر کردن می ندانم | |
گهی گویی مرا بستان ورستی | ز صد خرمن یک ارزن میندانم | |
چون من یک ذرهام نه هست و نه نیست | همه خورشید روشن می ندانم | |
فرو رفتم در این وادی کم و کاست | تو میدانی اگر من می ندانم | |
درین حیرت دل حیران خود را | طریقی به ز مردن می ندانم | |
که گیرد دامن عطار ازین پس | چو او را هیچ دامن می ندانم |